کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

کوثر و آقا بهروز و تفریح در شواکند

سلام این پست رو تقدیم میکنم به آقا بهروز که خیلی ما رو شرمنده خودشون کردن انشاالله که روزی براشون جبران کنیم . آقا بهروز اومدن دیدنمون و واسه کوثری یه هدیه خیلی زیبا آوردن یه النگو خیلی قشنگ دستشون درد نکنه هدیه یک سالگی کوثری بود.     آخر هفته هم رفتیم روستا شون که خیلی هم زیبا و با صفاست کلی خوش گذشت به کوثر که خیلی خیلی خوش گذشت آب و هوای سالم و یه گردش حسابی . روز جمعه صبح از خواب بلند شدیم صبحانه یه تخم مرغ آبپزکردم برات و حرکت کردیم به نیم ساعت تقریبا راه بود تو ماشین تخم مرغ رو تو ماشین خوردی بعد هم کلی اذیت کردی تو ماشین نزدیک های روستا سرت از ماشین میدادی بیرون باد میخورد ...
31 ارديبهشت 1391

کوثر و احوالات

        سلام دخمل گلم خوبی امیدوارم همه نی نی ها خوب باشن دیگه تصمیم کبری گرفتم که مطالب زیادی که باید تو وبلاگت بگذارم رو زود به زود بگذارم آخه خیلی زیاد شده و کلی هم عکس داری و کلی هم هنر جدید زدی که باید همه اش رو تعریف کنم اول از همه یه خبر خوب فاطمه جون دوست صمیمی من یه نی نی تو راه داره سال دیگه این موقع کلی باهاش درگیری داره و دیگه از اون خواب های طولانی در طول روزش دیگه خبری نیست..........خوب حالا از خودت عصر های زیادی رو با هم میریم تو پارک خیلی بازی میکنی من خیلی خسته میشم ولی به شاد بودن تو می ارزه با بچه های دیگه بازی میکنی میشینی پیششون ولی خیلی حسودی و نمیگذاری کسی به اسباب بازی هات دست...
30 ارديبهشت 1391

کوثر و دف کوچولوش

سلام از باب این که مامان حوصله نداره بنویسه گفتم حداقل بیام چند تا عکس بگذارم تو وبلاگت که دلم مامان بزرگ و خاله مصی رو شاد کنم ببخشید این روزها روزهای خوبی نیست............. تو این عکس ها کوثر داره دف میزنه این دف رو مامان جون براش گرفته خیلی دوستش داره هر وقت میزنه خوندش هم باهاش میخونه و صدای هر دوشون تو خونه میپیچه حسابی......راستی راه رفتنت خیلی بهتر شده ولی هنوز میخوری زمین .....یه اتفاق بد که چند روز پیش برات افتاد این بود که چونت خورد به لبه سنگ کنار پنجره و زخم شد خودت خیلی گریه نکردی ولی زبونت هم خون اومد و چونت هم همینطور خدا رو  شکر اتفاق بدتری نیوفتاد باید بیشتر مواظب باشم .............   اول این عکس...
26 ارديبهشت 1391

جالب

این یه بازی هست از وبلاگ مبینا گرفتم جالب بود ببخشید مبی یادم رفت اجازه بگیرم   اگه مـآهی از سآل بودَم ~~>تیر اگه 1روزه هفت ِ بودَم ~~> پنجشنبه اگه نوشیدَنی بودَم ~~> آب زرشک اگه درخت بودَم ~~> گردو اگه میوه بودَم ~~> زغال اخته اگه گُل بودَم ~~> میخک اگه آب ُ هوـآ بودَم ~~> برفی اگه رَنگ بودَم ~~> صورتی ! اگه پرَنده بودَم ~~> پرستو اگه صِدا بودَم ~~> صدای موج های ساحل اگه فعل بودَم ~~> آمدن اگه زَم ـآن بودَم ~~> زمانی که پیش اونایی که دوسشون دارم هستم اگه 1فیلم بودَم ~~> مادر اگه پزشک بودَم ~~>دکتر پوست و زیبایی اگه 1پنج ـره بودم ~~&g...
25 ارديبهشت 1391

یک سال و یک ماه و هفت روز و هفت ساعت

سلام شکلات مامان الان یک سال از زندگی شیرینت میگذره و خیلی بلا و شیطون تر شدی دیگه از اون دختر ساکت و ناز خبری نیست......... هر روز یک آتیش تازه میسوزونی و یک کار جدید انجام میدی و من و بابایی رو با کارهات شگفت زده میکنی خیلی وروجک شدی خیلی زیرک و باهوش عمل میکنی خیلی زود یاد میگیری و انجام میدی مثل یک طوطی .........بعضی وقت ها با بابایی عصر ها میریم مغازه و من شما رو میبرم پارک روبروی مغازه خیلی روحیت عوض میشه و کلی با بچه ها ذوق میکنی و رو چمن ها مشغول بازی و پریدن به این طرف و اونطرف میشی .........کمتر با کسی غریبی میکنی مخصوصا الان با آقایون خیلی بهتر کنار میای ........ولی دست بزن هم داری اگه یه وقت هایی دوست نداشته باشی بغل کسی بری یا...
16 ارديبهشت 1391

واسه دل خودم که داره میترکه

منم خدایی دارم   من خدایی دارم که در این نزدیکیست نه در آن بالاها ! مهربان، خوب، قشنگ.... چهره اش نورانیست گاه گاهی سخنی می گوید با دل خسته ی من ساده تر از سخن ساده من او مرا میفهمد ! او مرا میخواند او همه درد مرا می داند.... یاد او ذکر من است ، در غم و در شادی چون به غم مینگرم آن زمان رقص کنان میخندم.... که خدا یار من است که خدا در همه جا یاد من است او خدایست که همواره مرا میخواهد او مرا میخواند او همه درد مرا می داند... برگرفته از وبلاگ دوست گلم شیوا جون ...
13 ارديبهشت 1391

کوثر و پارک

  سلام اول دوتا عکس از کوثر و آقاجون اینجا شال خاله مصی رو سرت کرده بودیم شما هم آتیش میسوزونی خیلی با آقا جون جور بودی هر وقت می اومد خونه زود خودت رو بهش میرسوندی   رفتن کوثر به پارک بیشتر تصویریه یه جا هم سوار یه ماشین کوچیک شدی که خاله فیلم گرفت شارژ دوربین تمام شد و خاله جون با گوشی ازت فیلم گرفت  خاله جون و دایی و مامان جون کمک میکردن شما رو از سرسره سر میدادن و شما هم بدت نمی اومد  اینجا هم با دایی جون یه سر طولانی رفتی خیلی از الاکلنگ خوشت می اومد  اینجام خودت داری از سرسره بالا  میری  تازه اومدی پایین از سرسره خی...
5 ارديبهشت 1391

کوثر و جوجه

آقا جون تو مزرعه شتر مرغ خروس و مرغ هم نگه میداره چند تا از مرغ ها هم روی تخم ها نشسته بودن و منتظر جوجه ها شون بودن خلاصه بعد از چند روز که اونجا بودیم یه سری از جوجه ها از تخم اومدن بیرون برای اولین بار که با جوجه ها رو برو شدی خیلی خوشت اومد و همش از شوق جیغ میزدی یه روز که رفتیم اونجا خیلی با جوجه ها بازی میکردی جوجه بیچاره مامانش مرده بود و ما اونو آوردیم خونه اونقدر با شما ردیف شده بود که هر جا میرفتی دنبالت راه می افتاد دیگه خیلی ازش خسته شده بودی بعضی وقت ها که میددم می آد رو دست ها و پات میشینه و تو هم که کلافه میشدی با پشت دست میزدی بهش بیچاره رو پرت میکردی اونور یا لنگش رو میگرفتی و پرتابش میکردی خلاصه ما هم اونو برگرد...
4 ارديبهشت 1391

سوراخ کردن گوش

سلام امروز اومدم سوراخ کردن گوش کوثر رو تعریف کنم. و یه ماجرای خنده دار کوچیک....... دخرت گلم وقتی که به دنیا اومدی زردی داشتی و تا چند روز درگیر رفع بیماریت بودیم چون نوه اول بودی خیلی روت وسواس بود من و بابا هم که خیلی بی تجربه و ندید بدید بچه خلاصه اون موقع دلمون نیومد گوشت رو سوراخ کنیم گذشت تا سه ماهگیت موقع عقد دایی جون که دوباره رفتیم پیش اونا بازم جور نشد گوش ت رو سوراخ کنم باز برگشتیم بیرجند ولی من نمی خواستم ببرمت دکتر و با دستگاه سوراخ کنن آخه خیلی ها میگفتن بعدش خیلی اذیت میشه خلاصه نشد نشد تا قبل از سال که باز رفتیم لار گفتیم حالا دیگه موقع سوراخ کردن گوش ت هست هی این دست اون دست میکردم آخه خیلی میترسیدم که اذیت بشی ولی...
3 ارديبهشت 1391
1